بتن و فولاد
ياد دارم که شبــــــــی در دل دال بيـــن فولاد و بتن گشت جدال
هر دو از خستــــــگی و کار زياد بر فلک بــرده دو صد ناله و داد
بتنش گفت به صد خشم و خروش ای تو، زنـازکی همچون دم موش
با چنين هيکل نازک، که تراست طاقت و تاب فشاريت کجاست
جمله نيروی فشاری به من است زان مرا مانده و افسرده تن است
گفت فولاد که ای يار عزيز اين چنين سخت تو با من مستيز
من و تو راحت و آسوده بديم هريکی در طرفی توده بديم
روزی آمد بر ما صاحب کار با من و با تو چنين کرد قرار
که بياييم و به هم در سازيم کار او زود به راه اندازيم
او به ما وعده خوبیها داد وعده لطف و نکويیها داد
گفت جای تو به بالا سازم بهرت از چوب متکا سازم
گرچه اول بنهاد او دو سه بند ليک برداشت پس از روزی چند
زان سپس ما بفتاديـــــم به کار من فتادم به کشش تو به فشار
بين کنون از چه در اين حال شديم راست بشنو زمن، اغفال شديم
اين شعر در سال ۱۳۲۲ بهوسيله مهندس اصغر جاويدان سروده شده است
نظرات شما عزیزان:
|